مساله اسما و صفات و نسبت آنها با یکدیگر و همچنین کیفیت ارتباط هر یک از آنها با ذات از جمله مسائل عمده و بنیادی است که در عین حال بسیار بغرنج و پیچیده نیز به شمار می آید ممکن است برخی اشخاص از طرح این مساله به این صورت در شگفتی شوند و بپرسند اهمیت این مساله در چیست ؟ و چرا باید آن را باید یک امر عمده و بنیادی به شمار آورد ؟ در مقام پاسخ به این اشخاص باید گفت بررسی مساله اسم و صفت با موضوع مهم ماهیت زبان ارتباطی محکم و مستقیم دارد و بررسی دقیق در باب ماهیت زبان می تواند به ادراک ما از ماهیت انسان کمک کند .

در این مساله نیز نمی توان تردید داشت که شناخت و معرفت انسان تنها طریق معرفت حقّ تبارک و تعالی به شمار می آید  و کسی که خود را نشناسد هرگز نمی تواند به معرفت پروردگار دست یابد . ادراک و اراده که از ویژگی های ذهن و زبان شناخته می شوند از یک سلسله توانایی ها و اصول برخودارند که هیچ موجود دیگری در این جهان از آن برخوردار نیست و پیچیده ترین دستگاههای خودکار نیز از عهده فهم و ادراک آن بر نمی آید .

در میان ویژگی ها و آثار گوناگون زبان جنبه خلاق بودن آن اهمیت فراوان دارد و همه شگفتی هایی که به سرنوشت بشر مربوط می شود از همین خلاقیت ناشی می شود . در اثر خلاقیت زبان است که می توان گفت تعداد جمله هایی که هر فردی از افراد انسان می تواند بر زبان آورد در زمره شماره های نجومی قرار می گیرد .حقایق بزرگی که در عالم ذهن و زبان مطرح می شود به گونه ای است که اشخاص سطح اندیش به آسانی نمی توانند به آن دست یابند .

 

نکته جالب توجه این است که برخی از حقایق مربوط به زبان در اثر کثرت بداهت و شدت آشکارگی از نظر پنهان بوده و دریافت آن به آسانی صورت نمی پذیرد . به همین جهت است که برخی از اندیشمندان از روزگار باستان تا به امروز به این مساله اشاره کرده و روی نقش آشنایی زدایی تاکید گذاشته اند . کسانی که در ساحل دریا مسکن می گزینند ، آن چنان با صدای امواج آن آشنایی پیدا می کنند که تو گویی این صدا در گوش آنان طنین افکن نمی گردد. انسان با واژه های زبان مادری خود و چگونگی کاربرد آنها آنچنان آشنایی و انس و الفت دارد که از هرگونه تامل کردن درباره آن خودداری می کند و در اثر همین تامل نکردن و درنگ نداشتن است که برخی از حقایق زبان برای او پنهان می ماند.

دوری جستن از روزمرگی و ترک عادت های عامیانه و بالاخره آن چه در اصطلاح برخی از ارباب ادب آشنایی زدایی خوانده می شود برای درک حقایق مربوط به زبان لازم و ضروری شناخته می شود. شاعر عارف حافظ شیرین سخن به همین مساله اشاره دارد آن جا که می گوید :

بقيه در ادامه مطلب...

برچسب‌ها: اسما, حسنی, صفات, حق, دکتر, دینانی, ابراهیمی, ن, و, القلم,

ادامه مطلب
تاريخ : | | نویسنده : بي نشان |

مشکل همیشگی تاریخ برآمده از این است که عده‌ای تصور می‌کنند حقیقت جعبه‌ای بسته‌بندی شده است که شخص معینی آن را در اختیار دارد و مادامی که چنین تصوری از حقیقت وجود دارد، نمی‌توان به نتیجه‌ای رسید.

دینانی با بیان این که حقیقت جعبه‌ای بسته‌بندی شده نیست، اظهار کرد: مادامی که ما حقیقت را بسته‌بندی شده تصور کنیم، گفت‌وگویی میان ادیان محقق نخواهد شد و تجربه نشان داده است که این نگاه به جایی نمی‌رسد؛ چرا که این ما نیستیم که حقیقت را بسته‌بندی می‌کنیم و ما مالک حقیقت نیستیم، بلکه این حقیقت است که مالک ماست و ما حداکثر می‌توانیم به آن تقرب بجوییم.

مشکل انسان این است که یک فرد چگونه می‌تواند از مخفیگاه فردانیت خود خارج شود و با فرد دیگر ارتباط برقرار کند و این مشکلی است که در روزگار ما در قالب فردگرایی شدت یافته است چرا که دنیای امروز کلی طبیعی ابن سینا را نفهمیده است

وی با اشاره به جهان ارتباطات و فرصت‌ها و تهدیدهای برآمده از آن، گفت: در اثر ارتباطات، اختلافات زایل شده و در نتیجه، الان بهتر می‌توان دید که اختلافات اصلی بشر چیست. همچنین حوزه زندگی خصوصی در معرض تهدید قرار گرفته است، تا جایی که تکنولوژی و سیستم اطلاعات جهانی قادر است، فرد را در خلوت او کشف کند و انسان در این شرایط به فکر هویت خود افتاده است.

این استاد فلسفه افزود: انسان نمی‌داند هویت واقعی او کدام است و شعرا و حکما و نویسندگان از این سخن می‌گویند که «من»، «ما» شود و در اینجا این پرسش مطرح ‌می‌شود که آیا این «من»هاست که باید «ما» شود یا «ما»هاست که باید «من» شود و این «ما» و این «من» به چه معنا و کدام است؟

دینانی مشکل جامعه امروز را انکار کلیت دانست و گفت: همان‌گونه که خدا نظیر و شبیه ندارد افراد انسانی نیز شبیه ندارند، اما مشکل انسان این است که یک فرد چگونه می‌تواند از مخفیگاه فردیت خود خارج شود و با فرد دیگر ارتباط برقرار کند. این مشکلی است که در روزگار ما در قالب فردگرایی شدت یافته است؛ چرا که دنیای امروز کلی طبیعی ابن سینا را نفهمیده است. ابن سینا می‌گوید فرد اگر چه فرد است اما تبلور یک کل است و اگر تبلور یک کل دیگر نباشد تا ابد نمی‌تواند به فرد دیگر راه پیدا کند.

استاد بازنشسته دانشگاه تهران با بیان این که فهمیدن «من» برای دنیای امروز و شاید همیشه دشوار بوده است، عنوان کرد: مولانا به ساده‌ترین وجه معظل «من» را بیان و حل کرده است. براساس نگاه مولانا، ما یک «من» انضمامی داریم که در قالب آن، هر لحظه یک «من»یم و یک «من» واقعی نیز وجود دارد که پشت همه این «من»هاست. ما «من»‌های انضمامی را می‌شناسیم، اما «من» واقعی فراموش شده و «من»های قلابی به جای آن نشسته‌اند و همواره بین این «من»های انضمامی جنگ جریان دارد.

دینانی در تبیین نسبت «من» واقعی و «من» انضمامی گفت: یک نظر این است که «من» واقعی در تاریخ و در تطور افقی زمان ظاهر می‌شود، اما در نگاهی دیگر «من» اصیل نه در تاریخ، بلکه در سیر عمودی جست‌وجو می‌شود. در این رویکرد به «من» واقعی است که امکان ارتباط میان افراد، به گونه‌ای خاص فراهم می‌شود.

اگر مطلقاً به گذشته بی‌اعتنا باشیم آینده نخواهیم داشت و گذشته محض و بدون توجه به آینده هم پاسخگوی ما نخواهد بود، بنابراین با پیوند دادن گذشته و آینده راه عمودی و به سمت بالا گشوده خواهد شد

 چهره ماندگار فلسفه ادامه داد: در اینجاست که ضمن این که به آینده توجه داریم و همان اندازه که به آینده توجه داریم، متوجه گذشته نیز هستیم و گذشته و آینده را که به هم گره زدیم، «آن» اصیل و واقعی روی می‌نماید. در حالی که اگر مطلقاً به گذشته بی‌اعتنا باشیم، آینده نیز نخواهیم داشت و گذشته محض و بدون توجه به آینده هم پاسخگوی ما نخواهد بود، بنابراین با پیوند دادن گذشته و آینده راه عمودی و به سمت بالا گشوده و امکان گفت‌وگوی میان ادیان ایجاد خواهد شد.

دینانی با بیان این که اگر ادیان در زمان خلاصه شوند تفاهم غیرممکن خواهد بود، عنوان کرد: البته به دلیل این که ادیان در زمان پدید می‌آیند و قالب و شکل می‌گیرند، نمی‌توان اختلاف قالب‌ها را انکار کرد، اما اگر ما تا ابد در این قالب‌ها بمانیم، گفت‌وگو غیرممکن خواهد بود. اما اگر بتوانیم ضمن حفظ قالب‌ها از این قالب‌ها فرا برویم و به اصل ادیان توجه کنیم و رو بیاوریم، به آسانی مجال گفت‌وگو گشوده و امکان رفاقت و صلح میسر می‌شود. باید به این نکته نیز توجه داشت که با محدودیت‌ها جنگ شروع می‌شود و با سعه فکری صلح برقرار می‌شود.


برچسب‌ها: حقیقت, چیست, دکتر, دینانی, ابراهیمی, ن, و, القلم,

تاريخ : | | نویسنده : بي نشان |

برحسب قاعده عقلی آنچه برای واجب الوجود در نظر عقل ممتنع باشد ، ناچار به نحو وجوب ، وجود خواهد داشت .آن قاعده به این ترتیب است که گفته اند :« واجب الوجود بالذات ، واجب الوجود من جمیع جهات است » مقتضای این قاعده ، سلب هر گونه جهت امکانی از ساحت مقدس ذات و صفات خداوند متعال است .یعنی همان گونه که خداوند متعال در هستی خویش واجب الوجود است ، در حیات ، علم و اراده وسایر صفات کمالیه نیز واجب می باشد. وجوب اراده در مورد حق تبارک و تعالی نه تنها با اختیار وی منافات ندارد ؛بلکه موجب شدت اختیار و تاکید در معنی آن نیز می باشد؛ زیرا منشا اراده و اختیار در مورد حق تبارک و تعالی چیزی جز ذات پاک وی نیست.

به همین جهت است که برای فعل خداوند متعال هیچ گونه دلیل و برهانی جز ذات پاک وی وجود ندارد . دلیل فعل خداوند متعال ، خود خداوند متعال است و برای فعل حق جز حق برهانی نمی توان یافت .وقتی سخن از فعل حق تبارک و تعالی به میان می آید ، هر گونه پرسش و سوال به صورت چرا و چگونه ، معنی خود را از دست می دهد؛ زیرا آنچه در این باب مورد پرسش قرار میگیرد خود ، پاسخ است .و به این ترتیب فاصله بین پرسش و پاسخ در مورد افعال حق تبارک و تعالی از میان برداشته می شود.

زیرا هیچ گونه دلیل یا برهانی نمی تواند فعل حق تبارک و تعالی را به چیز دیگری بیرون از ذات پاک وی باشد ، توجیه یا تعلیل نماید .در واقع باید گفت آنچه غیر ذات و صفات حق تبارک و تعالی باشد ، می تواند با حق توجیه و تعلیل گردد. بنابراین باید گفت حق ، میزان همه چیز است و هیچ چیز دیگر نمی تواند میزان حق قرار گیرد؛ چنان چه در قرآن کریم فرموده است :«لایسئل عما یفعل و هم یسالون»

بنابراین حق تبارک و تعالی در مقام هستی خویش هم فاعل است و هم غایت ، خود انجام می دهد و غرض وی از انجام فعل خود ، چیز دیگری جز خودش نمی باشد . وقتی این مساله روشن می شود که حق تبارک و تعالی هم فاعل است و هم غایت.

هوالاول والآخر والظاهر والباطن

این مساله نیز روشن می شود که حق تبارک تعالی هم اول است و هم آخر ؛ زیرا از جهت این که فاعل فعل و مبدا عمل است ، ناچار اول خواهد بود ؛ و از جهت اینکه غایت فعل و و غرض از عمل است ، ناچار آخر خواهد بود . جای هیچ گونه تردید نیست که مقصود از اول و آخر بودن وجود حق تبارک و تعالی ، تنها تقدم و تاخر در مراتب زمان نیست ؛ بلکه مقصود از اول و آخر بودن همانا تقدم و تاخر در سلسله طولیه علت و معلول و مراتب صعودی و نزولی موجودات است . چون مراتب طولیه موجودات مراحل تشکیکی آنها در دو قوس نزولی و صعودی تحقق می پذیرد؛ پایان سیر هر موجود بازگشت به آغاز آن است به این ترتیب می توان گفت وجود حق تبارک و تعالی هم ظاهر است و هم باطن . خود وی در این باب چنین فرموده است { هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیء علیم } بطون حق تبارک و تعالی در ظهور وی نهفته است .؛ زیرا سر بطون چیزی جز شدت ظهور نیست . چه نیکو سروده شاعر پارسی گو آنجا که گفته است :

حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم زبس که پیدایی


برچسب‌ها: هو الاول و الاخر, قرآن, ن, و, القلم, دکتر, دینانی, ابراهیمی, تفسیر,

تاريخ : | | نویسنده : بي نشان |

امام حسين در كلام دكتر ديناني

 

فلسفه عزاداری برای امام حسین چیست؟ مگر در طول تاریخ، تنها در واقعه کربلا و حادثه عاشورا، ظلم و جنایت و بی عدالتی اتفاق افتاده است؟...

 

استاد آیا مرگ و شهادت با توجه به رسیدن انسان به افق های متعالی و ملکوتی، به معنای نیستی و نابودی است؟

-        ابداً ! در مرگ، نیستی نیست. مرگ، تعالی و گسترش هستی انسان است.

بنابراین مرگ و زندگی در اختیار خود انسان است.

-        بله. توجه داشته باشید که مرگ، مرگ هاست. یک مرگ عادی است که خوب هر پیرزنی مرگ طبیعی دارد / مردی که به اختیار میرد مرد است. مرگ اولیا اعم از اینکه به دست یک ظالم کشته شوند مانند حضرت امام حسین (ع) [یا به طور طبیعی بمیرند، با دیگر مرگ ها متفاوت است].

امام حسین (ع)، فانی فی الله است و مرگ ارادی دارد. وقتی در صحنه کربلا هم کشته شد، آن یک مرگ ظاهری بود و خوب، به شهادت رسید. [اما] حضرت امام حسین همان موقع هم که در مدینه و در خانه خودش نشسته بود، فانی فی الله بود. هر ولی ای به مقام فنا رسیده است و الّا ولی کامل نیست. ولی، همیشه در مرگ اختیاری به سر می برد. مرگ اختیاری یعنی اینکه از خودش نیست.

مرگ اختیاری را چگونه مثال بزنیم؟ عرفا یک مثال خوبی زده اند. وقتی یک میّت را به دست غسّال می دهند، غسّال آن را حرکت می دهد و این میّت، مقاومتی ندارد؛ کالمیّت بین الیدی الغسّال. مرگ اختیاری هم به این معناست که انسان در مقابل اراده حق تبارک و تعالی و خواست خداوند، از خود مقاومتی نداشته و تسلیم امر خداوند باشد. مانند میّت است یعنی خودش در مقابل خواست خداوند مقاومت و مخالفتی نمی کند و دست حق او را حرکت می دهد. مانند شیر عَلَم است که به دست حق حرکت می کند.

این مقامی است که اولیا به آن رسیده اند و از آنجا که امام حسین (ع) یک ولی کامل است، این مقام فنا را دارد. [از طرف دیگر] اولیا از مرگ نمی ترسند؛ قرآن کریم هم اینگونه صفت اولیا را بیان می کند که: « لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ » بنابراین ولیِ خدا خوف ندارد، غصه هم ندارد. او عاشق فنای در حق است. این مرگ و شهادت ظاهری، در ظاهر است. ولیِ خدا، آن وقتی هم که در جبهه شرکت نمی کند و به دست ظالمی کشته نمی شود، همچنان در مقام فنا هست. به قول یکی از عرفا که جمله زیبایی در این باب دارد؛ او کسی جز مولوی نیست:

مرگ را دانم ولی تا کوی دوست         راه اگر نزدیک تر داری بگو

مرگی که تو می گویی را می شناسم اما این مهم نیست، راهی نزدیکتر و سریع تر از این به من بگو.

بنابراین داستان اولیای خداوند، داستان دیگری است. مسئله کربلا هم همین است. قتل در عالم زیاد بوده است؛ قتل، غارت، کشتن، ظلم، ظالم، مظلوم و … . در بدو خلقت، از همان روزی که پسران حضرت آدم (ع) یکی به دست دیگری کشته شد، قتل اتفاق افتاد. از همان وقتی که خداوند می خواست انسان را بیافریند، [فرشتگان به خداوند] گفتند که این موجودی است که خون ریز است و « وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک » و این از همان روز اول [برای فرشتگان] معلوم بود. در عالم خیلی قتل بوده است ولی صحنه هایی در تاریخ هست که با اینکه در تاریخ اتفاق افتاده اما تجلی الهی دارد.

اگر کسی با معرفت به این مسئله نگاه کند، شهادت امام حسین یک چیز دیگر است. اما اگر کسی به امام حسین معرفت نداشته باشد، گمان می کند که این هم یک قضیه مانند سایر قضایا است. اگر کسی امام حسین را به عنوان یک ولیِ خداوند بشناسد، در آن صورت می داند که آن صحنه شهادت، چه صحنه ای است.

این حرف خیلی زیباست که: « امام حسین در مدینه، فانی فی الله بود. »

- همیشه مقام فنا داشت چرا که ولی خداست.

دکتر اسماعیل لاریجانی:

چون شما از جناب مولوی مطلبی را فرمودید، حیف است که این عبارت ایشان را نخوانم. ایشان می گوید که من خودم را به کربلا رساندم. شنیدم که آنجا سرها بریده اند و استخوان ها قلم کرده اند. اما دیدم که در آنجا غوغایی به پاست! [1]

رفتن و جولان سر میدان کنند  ***  رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود، دستی زنند  ***  چون رهند از نقص خود، رقصی کنند
مطربان شان از درون دف می زنند  ***  بحر ها در شورشان کف می زنند
این دهن بر بند از هزل ای عمو  ***  جز حدیث روی او چیزی مگو

امام راحل هم این جمله را در مورد شهدای ما به کار برده اند که: « شهدای ما در قهقهه مستانه و شادی وصولشان “عند ربهم یرزقون” اند. »

در اینجا ولیِ خدا مأموریت دارد تا جان تشنگان را به کوی یار برساند و گرسنگان را از رزق الهی بهره مند کند. یکی از اسماء الهی هم اسم رزّاق است. «یرزقون» در اینجا چه معنایی دارد؟ آیا انسان حتماً باید در میدان جهاد شرکت بکند [تا از روزی حق بهره مند گردد] یا اینکه روحیه شهادت طلبی یا طلب فنای فی الله و ورود به افق اعلی مهم است؟

- همان طور که فرمودید از صفات خداوند، رزّاق بودن است و طبعاً انسان هم مرزوق خداوند است. رزق، هم رزق ظاهری است و هم باطنی؛ رزق تن، رزق تن است. برای اینکه تن زنده بماند، غذا و آب و هوا می خواهد و اگر اینها نباشد، تن زنده نخواهد ماند. انسان به حکم اینکه تنها تن نیست و جنبه دیگری دارد – که ما نام آن را روح و روان می گذاریم و شاید مراحلی بالاتر از این هم باشد – آن جنبه هم روزی دارد. روزی روح و روان آدمی، معرفت است. من همیشه روی « معرفت » تکیه می کنم! غذای جان، آگاهی است و جانی که آگاه نباشد مرده است. مادامی که روان آدمی معرفت نداشته باشد در حکم یک مرده است. فقط یک استعداد و آمادگی [صرف] که چیزی گیرش نیامده است. زنده بودن روان و روح آدمی به غذا خوردن اوست و غذای او، معرفت است. و از روز آفرینش هم مسئله این بوده است.

آیا این معرفت، اعطایی است؟

-        همه چیز اعطایی است ولی تلاش هم لازم است. نمی شود که انسان با خود بگوید که چون اعطایی است، من بنشینم [و کوشش نکنم]. معلوم است که همه چیز اعطایی است اما تلاش هم هست. بنابراین برای [کسب] معرفت باید تلاش کرد. انسانی که در راه طلب معرفت تلاش بکند، روزی او بیشتر می شود و من قبلاً عرض کردم که خود معرفت هم توقف ندارد. معرفت، چیزی نیست که به جایی برسی و بگویی که من سیر شدم. غذای ظاهری سیری دارد، غذا که خوردی سیر می شوی – گرچه بعداً دوباره گرسنه می شوی اما فعلاً سیر شدی – ولی در غذای معنوی، سیری وجود ندارد. هرچه که شما از آب گوارای معرفت بنوشی، باز هم تشنه تر می شوی و عطش شما بیشتر می شود، [از آن طرف هم] آب گوارای بیشتری می رسد. به این دلیل است که مولانا در شعر دیگری می گوید:

آب کم جو، تشنگی آور بدست          تا بجوشد آبت از بالا و پَست

وقتی که انسان تشنه معرفت شد، باز هم معرفت می جوید. وقتی که معرفت حاصل شد و تعالی پیدا کرد خود همین، شهادت است. پس این انسان، چه در جبهه و میدان جنگ بمیرد و چه در رخت خواب، شهید مرده است. کسی که در راه معرفت بمیرد، شهید است. « وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا » یا در روایت هم هست که اگر کسی در راه معرفت بمیرد، مات شهیدا؛ کسی که در راه معرفت بمیرد، شهید مرده است.

بنابراین اساس و محور، معرفت است. هر اندازه که معرفت انسان بیشتر باشد، در واقع تعالی او هم بیشتر است و “عند ربهم یرزقون” هم بیشتر است. رزق الهی، رزق معنوی و معرفت است و هرکس به اندازه معرفتش روزی می گیرد. هرچه میزان معرفت بیشتر باشد، روزی هم بیشتر است.

این که رسول خدا می فرماید:

« اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ »

بن مضارع هم آورد تا بگوید که تمام شدنی نیست.

-یطعمنی و یسقینی! ساقی، حق است! یسقینی یعنی حق، ساقی است. و این کلمه «اَبیتُ» خیلی عجیب است. ابیتُ به معنای بیتوته است، یعنی شب را به روز آوردن و ابیت عند ربی یعنی با حق، بیتوته کردم! این چه مقامی است که حضرت ختمی مرتب [از آن صحبت می کند؟]

از عند ربهم یرزقون هم بالاتر است!

-خیلی مقام بالایی است و مقامی بالاتر از این نمی توان تصور کرد! کسی که شب با خدا بیتوته کند، مقامی از این بالاتر متصور نیست! و چون با حق بیتوته کردم، او ساقی من بود. این همان روزی حق است. عند ربهم یرزقون، همین است.


برچسب‌ها: امام, حسین, دکتر, دینانی, نظر, عزاداری,

تاريخ : | | نویسنده : بي نشان |